تا به حالا شده احساس کنی تنهایی
یا که بیچاره ترین آدم این دنیایی
حس کنی زردی هر برگ تو را میخواهند
همه ی باغچه ها مرگ تو را میخواهند
حس کنی بار غمی بر دل پژمرده ی توست
سایه ات دشمن خونی و قسم خورده ی توست
شعر من چیست بجز شرح پریشانی ها
ماجرای دل یک مرد و ویرانی ها
گر چه در چشم همه آینه ی دق شده است
شعر مربوط به مردیست که عاشق شده است
مردی از جنس زمین خوردن و ناکامی ها
عاشقی در به در از هجمه ی بد نامی ها
تا در خانه ی تو این همه راه آمده ام
از بد حادثه اینجا به پناه آمده ام
آمدم شاید از عشق تو ندایی برسد
دل بیچاره ی من هم به نوایی برسد
آه ای چشم تو عصیانگر شیدایی من
دختر قصه ی ویرانی و تنهایی من
چشم تو راز جهان را ز ازل میگوید
سعدی از شور نگاه تو غزل میگوید
وسط این همه آشوب شدم تنها من
آه ای ماه ، دلم سوخت چه کردی با من
ای دل خسته ی من بسته به گیسوهایت
زده آتش به دلم رقص النگوهایت
عقل با وسوسه ی دلبری ات میجنگد
باد هم با گره روسری ات میجنگد
باز کن روسری ات را که ز پا افتادم
زلف بر باد بده تا بدهی بر بادم
ای من من توی تو ، این من و ما را بردار
بغلم کن ، همه ی فاصله ها را بردار
من و یک قلب پر از حسرت دوری که شکست
تو و یک مرد پر از حس غروری که شکست
دوست دارم که کنار تو به باران برسم
ترسم این است که دور از تو به پایان برسم
ترسم این است که از درد زمینگیر شوم
یا که در حسرت بوسیدن تو پیر شوم
از من و گریه ی من بی خبری ، می خندی
اشک می ریزم و تو میگذری ، می خندی
لحظه لحظه من از احساس تو لبریزترم
شعر دردم ولی از خنده دل آویزترم
ashkan2000.loxblog.com
نظرات شما عزیزان: